معنی برخلاف میل

حل جدول

برخلاف میل

رغم

علی رغم

تحمیلی

علیرغم

واژه پیشنهادی

برخلاف میل

علی رغم

بی میلی

لغت نامه دهخدا

برخلاف

برخلاف. [ب َ خ ِ] (ص مرکب) (از: بر + خلاف) برعکس و برضد. (آنندراج). برعکس و برضد و بطور خلاف. (ناظم الاطباء). مخالف چیزی:
یک نفس آن تیغ برآر از غلاف
چند غلافش کنی ای برخلاف.
نظامی.


میل میل

میل میل. (ص مرکب) میل میلی. رجوع به میل میلی شود.


میل

میل. [م َ / م ِ] (از ع، اِمص، اِ) خواهش و آرزو و رغبت. (ناظم الاطباء). رغبت و خواهش. (آنندراج). خواهش و رغبت دل. (برهان). توجه و اشتیاق و شوق و عشق. (ناظم الاطباء). توجه و به فارسی با لفظ انداختن و آوردن و دادن مستعمل. (از آنندراج).توجه. (غیاث) (برهان). گراه و گرای. (ناظم الاطباء).گرایش. هوا. رغبت و خواست. رغبت در شخص یا شی ٔ. توجه قلبی. اراده. تمایل. (یادداشت مؤلف):
ز آب خرد گر خبرستی ترا
میل تو زی مذهب شاعیستی.
ناصرخسرو.
و گر آبی بماند در هوا دیر
به میل طبع هم راجع شود زیر.
نظامی.
میلها همچون سگان خفته اند
اندریشان خیر و شر بنهفته اند.
مولوی.
میل مو و رو و لعلش می کنی ای دل ولی
میل مهر و مهر عشق و عشق خونخور می شود.
کاتبی.
لیک میخواهم که ندهد ذوالجلال
از عفاف و عصمتش میل حرب.
واله هروی (از آنندراج).
وقتی پادشاهی بود که او را به زندقه میل بود. (جوامعالحکایات ج 1 ص 64).
- با کمال میل، در اصطلاح عامیانه با میل و شوق تام، «با کمال میل دعوت شما را قبول می کنم ».
- حیف و میل کردن، خوردن. از میان بردن. بالا کشیدن. تصاحب کردن من غیر حق و صرف کردن: ظلم و جور و حیف و میل روا ندارد. (تاریخ قم ص 189).
- میل داشتن، آرزو داشتن و گراییدن. (ناظم الاطباء) گرایش داشتن. کشش داشتن. خواهانی داشتن:
و گر میل دارد کسی سوی خاک
ببرد ز خورشید وز باد پاک.
فردوسی.
هر آن جوهر که هستند از عدد بیش
همه دارند میل مرکز خویش.
نظامی.
طالعش گر زهره باشد در طرب
میل کلی دارد و عشق و طلب.
مولوی.
حکایت بر مزاج مستمع گوی
اگر دانی که دارد با تو میلی.
سعدی (گلستان).
میل ندارم به باغ انس نگیرم به سرو
سروی اگر لایق است قد خرامان اوست.
سعدی.
چه کار اندر بهشت آن مدعی را
که میل امروز با حوری ندارد.
سعدی.
آنان که به دیدار چنین میل ندارند
سوگند توان خورد که بی عقل خسانند.
سعدی.
وشاقی پریچهره در خیل داشت
که طبعش بدواندکی میل داشت.
سعدی (بوستان).
- میل کردن، گراییدن. یازیدن. (یادداشت مؤلف) (لغت فرس اسدی). انعطاف. تمایل. (یادداشت مؤلف):
میل بین کان سرو بالا می کند
سروبین کاهنگ صحرا می کند
میل از این خوشتر نخواهد کرد سرو
ناخوش آن میل است کز ما می کند.
سعدی.
- || خوردن و آشامیدن. (ناظم الاطباء). خوردن در زبان ادبی متداول فارسی، میل بفرمایید. میل کنید.
|| محبت و مهربانی و مهر. (ناظم الاطباء). حب. محبت. (یادداشت مؤلف). دوستی. هواخواهی. خواهش. توجه. گرایش: آخر بسیار مال بشکست و بسیار دلها سرد گشت و آن میلها و هواخواهیها بنشست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 261). با هیچیک از ایشان میل و محبتی ندارد. (گلستان).
به شمشیر از تو نتوانم که روی دل بگردانم
و گر میلم کشی در چشم میلم همچنان باشد.
سعدی.
|| اشتها. || شهوت. (ناظم الاطباء). خواهش نفسانی.
میل شهوت کر کند دل را و کور
تا نماید خر چو یوسف نار نور.
(مثنوی دفتر پنجم ص 88).
|| خمیدگی. (غیاث). || انحراف. انحراف و عدول. زور. کژی. (یادداشت لغت نامه).
- میل از کسی کردن، روی برگردانیدن از وی:
میل از این خوشتر نخواهد کرد سرو
ناخوش آن میل است کز ما می کند.
سعدی.
- میل دادن، اماله. اصغا. اضافه. (یادداشت مؤلف). متمایل ساختن. برگرداندن و کج ساختن.
- میل کردن از، منحرف شدن از. انحراف جستن از. بگشتن از. فروگردیدن از. (یادداشت مؤلف).
- || چسبیدن. (یادداشت مؤلف).
|| (اصطلاح فلسفی) مبداء حرکت اجسام است به طرف بالا و پایین. میل عبارت است از کیفیتی قائم به جسد قابل شدت و ضعف که اقتضای حرکت کند و متکلمان آن را اعتماد خوانند و دلیل بر وجود میل آن است که ما چون زقی را منفوخ در زیر آب ساکن کنیم از او احساس مدافعه به بالا میکنیم و آن را میل صاعد خوانند و اگر سنگ را در هوا به قسر ساکن کنیم از او احساس مدافعه با زیر می کنیم و آن را میل هابط خوانند. (از نفایس الفنون). میل طبیعی. ج، امیال و میول.
- میل ارادی، در اصطلاح فلسفه مبداء حرکت موافق با قصد و اراده است، میل نفسانی. (از فرهنگ علوم عقلی تألیف دکتر سجادی).
- میل طبیعی، در اصطلاح فلسفه ٔ قدیم مبداء حرکت اجسام است به طرف بالا و پایین. هر جسمی و هر عنصری دارای مرکزی خاص است که متمایل به آن می باشد چنانکه آتش طبعاً به طرف بالاو برخی را به طرف پایین کشاند میل طبیعی گویند.
- میل غریب، میل قسری. رجوع به ترکیب میل قسری شود.
- میل غیرارادی، در اصطلاح فلسفه ٔ قدیم آن است که بدون قصد و اراده انجام گیرد. مقابل میل ارادی.
- میل قسری، در اصطلاح فلسفه ٔ قدیم مقابل میل طبیعی است و آن محرکی است که بواسطه ٔ قاسر خارجی در اجسام حادث شود و اجسام را بر خلاف میل طبیعی آنهاسوق دهد. میل غریب. (از فرهنگ علوم عقلی تألیف جعفر سجادی).
- میل نفسانی، میل اردای. رجوع به ترکیب میل ارادی شود.
|| مقام بی شعوری و ناآگاهی از اصل و مقصد. (فرهنگ مصطلحات عرفا). || (اصطلاح فلکی) دوری شمس یا کواکب دیگرباشد از معدل النهار. (یادداشت مؤلف). میل دوری بوداز معدل النهار سوی شمال و جنوب [وقتی میل و عرض گفته شود] و هر گه میل تنها گفته آید آن آفتاب را باشد یا درجه های بروج را از ایراک آفتاب از درجه ها جدا نشود. و اگر میل آن قمر باشد یا آن ستارگان رونده و ثابته چاره نبود از آنکه بدو منسوب کرده آید که گویند این میل فلان است. (التفهیم ص 75).
- میل اعظم، میل بزرگ. میل کلی. رجوع به ترکیب میل بزرگ شود.
- میل بزرگ، میل آفتاب هم میل منطقهالبروج است و اندزه ٔ این میل بزرگ چنانکه ما به رصد یافتیم بیست و سه جزو است و سی و پنج دقیقه. میل اعظم. میل کلی. (از التفهیم ص 76).
- میل شمس، غروب آفتاب. (ناظم الاطباء).
- میل کلی، میل بزرگ. میل اعظم. نهایت بعد دایره ٔ منطقهالبروج از معدل النهار. و آن 23 درجه و 27 دقیقه و 30 ثانیه و نه دهم است. (آنندراج).
- میل و عرض، میل دوری بود از معدل النهار از سوی شمال و جنوب. و از آن دایره باشد که بر دو قطب معدل النهار بگذرد. و عرض دوری بود از منطقهالبروج سوی شمال یا جنوب و زان دایره بود که بر دو قطب منطقهالبروج بگذرد. (از التفهیم ص 75). محل غایت بعد منطقهالبروج از معدل النهار و مسافت آن بیست و سه و نیم درجه است. (غیاث).

میل. (معرب، اِ) واحد مسافت. در روم قدیم برابر 1620 یارد انگلیسی و معادل با 1482 متر فرانسوی یا یک میل و نیم ایرانی موافق مقادیر جدید می باشد. مقدار منتهای درازی بصر از زمین. ج، امیال و میول. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مد بصر. واحد مسافت. آن مقدار مسافت که در زمین هموار به نظر مردم که در دیدن ایشان قصوری نباشد و بسیار تیزبین نباشند به آنجا تواند رسید و آن معادل چهار هزار ذراع و ثلث فرسخ است. (از رساله ٔ مقداریه صص 430- 432). ثلث فرسنگ. اندازه ٔ بینایی و مد بصر است از زمین. (از کشاف اصطلاحات الفنون). مقدار یک مد بصر باشد از روی زمین. (برهان). سه یک فرسنگ. (منتهی الارب). مسافت زمین متراخیه ٔ بی حد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سه هزار ذراع. سه یک فرسخ یعنی هر سه میل یک فرسخ. ج، امیال. (ناظم الاطباء). ثلث فرسنگ یعنی مسافت یک کروه. (آنندراج). تُلَّه. مسافت چهار هزار ذراع. سه یک فرسنگ و آن معادل است با دو ندا. در قدیم پیش ایرانیان ثلث فرسنگ بوده و هر میلی دونعره یا ندا و ندا چهار آماج. (یادداشت مؤلف). به معنی کروه است و آن چهار هزار ذراع است و هر ذراع بیست و چهار انگشت و نوشته اند که میل چهار هزار قدم باشد و در بهار عجم نوشته که میل ثلث فرسنگ است که آن را کروه گویند چون بر سر هر کروهی علامت برای تمام شدن کروه به صورت میل ساخته باشند مجازاً آن مسافت را نیز میل گویند. (غیاث). هر سه فرسنگ را میل نام نهادند... و در تعیین اندازه ٔ میل اختلاف کرده اند چنانکه همان اختلاف در فرسنگ نیز جاری است. برخی فرسنگ را ازسه تا چهار هزار ذراع و جمعی دو هزار ذراع و جمعی دو هزار و سیصد و سی و سه گام و گروهی سه هزار گام تقدیر کرده اند و اولین تقدیر آسان باشد زیرا گام را به ذراع و نیم که هر ذراعی بیست و چهار اصبع است میزان گرفته اند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). چهار هزار ذراع است. (دمشقی). هر سه میل یک فرسخ باشد و هر میلی چهار هزار گز بود و هر گزی بیست و چهار انگشت و هر انگشتی شش جو که شکمهای ایشان به هم باز نهاده باشد. (جهان دانش). هر یک میل چهار هزار ذراع است و هر فرسخ سه میل است. (فرهنگ علوم دکتر سجادی). نزد قدمای اهل هیئت میل مساوی 3000 ذراع و نزد متأخران معادل 4000 ذراع است و خلاف لفظی است، زیرا آنان اتفاق دارند بر اینکه مقدار آن 96000 اصبع (انگشت) است به حسب اختلاف ایشان در فرسخ، که آیا فرسخ 9000 ذراع قدماست یا12000 ذراع متأخران. ج، امیال و امیل:
برون رفت نوذر خود و کوس و پیل
پذیره شدش مرد را چند میل.
فردوسی.
سپه بودچندان که بر هفت میل
زمین بود بر سان دریای نیل.
فردوسی.
خروشیدن تازی اسبان و پیل
همی رفت آواز بر پنج میل.
فردوسی.
ملکی کش ملکان بوسه به اکلیل زنند
میخ دیوار سراپرده به صد میل زنند.
منوچهری.
چون سپه را بسوی دشت برون برده بود
گرد لشکر صد و شش میل سراپرده بود.
منوچهری.
اگر خود اگر گرز و خفتانش پیل
کشیدی نبردی فزون از دو میل.
اسدی.
آنک او بدود پیش میرده میل
هرگز ندود زی نماز یک گام.
ناصرخسرو.
ز آنسوی عرش رفته هزاران هزار میل
خود گفت این انزل ؟ حق گفته: هیهنا.
خاقانی.
نشسته ملک بر یکی زنده پیل
ز ما تا بدو نیست بیش از دو میل.
نظامی.
کمندش می دواند پای مشتاق
بیابان را نپرسد چند میل است.
سعدی.
- میل به میل، نظیر فرسنگ به فرسنگ.
گام بگام ارچه تحرک نمود
میل به میلش بتبرک ربود.
نظامی.
- میل به میل جستن، گریختن از کسی به دور دست:
لاجرم چونت مرگ پیش آید
زو ببایدت جست میل به میل.
ناصرخسرو.
- میل تا میل، نظیر فرسخ در فرسخ. کنایه است از مسافت و عرصه ٔ بسیار وسیع:
هرکجا رزمگه تو بود از دشمن تو
میل تا میل بود دشت ز خون مالامال.
فرخی.
- میل جغرافیایی، میل دریایی. هزار و هشتصد و چهل و هفت متر و کسری است. (یادداشت مؤلف).
- میل در میل، به درازا و پهنای میلی. مربعی به طول و عرض یک میل:
طناب نوبتی یک میل در میل
به نوبت بسته بر در پیل در پیل.
نظامی.
- || کنایه است از مساحتی بسیار. عرصه ای پهناور:
غریو کوسها بر کوهه ٔ پیل
گرفته کوه و صحرا میل در میل.
نظامی.
- || مسافتی از پس مسافتی. کنایه است از درازی و طول بسیار راه با منازل متعدد:
تو چون سیاره می شو میل در میل
من آیم گر توانم خود به تعجیل.
نظامی.
وز آنجا تالب دریا به تعجیل
دو اسبه کرد کوچی میل در میل.
نظامی.
- || افرادبسیار که عرصه ٔ فراخ را پر کند:
وز آنجا سوی قصر آمد به تعجیل
پس او چارپایان میل در میل.
نظامی.
- میل دریایی، میل جغرافیایی. (یادداشت مؤلف). رجوع به ترکیب میل جغرافیایی شود.
- میل هاشمی، سه فرسنگ است. استناد آنکه پیغمبر (ص) در طریق بادیه امر فرمود که برای هر سه فرسنگ راه میلی در جاده بنا کردندو از این رو آن را میل هاشمی نام گذاردند. (کشاف اصطلاحات الفنون).
|| مناره و هر نشانی که در راه گذارند. (ناظم الاطباء). نشان راه. (منتهی الارب). منار که به جهت علامت فرسنگ در راه سازند. (غیاث) سنگ نشان. (از آنندراج). سنگ فرسنگ. (مهذب الاسماء).هر یک از ستونهایی که برای تعیین مسافتی در اصل 1000 گام (قدم و سپس فرسنگ) در جاده ها نصب می کردند. شکل مخروطی که در جاده ها نصب می کردند. (به اعتبار آنکه از آن علامت مقدار مسافتی که به قدر یک میل است معلوم می شده):
برآورد میلی ز سنگ و ز گچ
که کس را ز ایران و ترک و خلج.
فردوسی.
[عمروبن لیث] هزار رباط کرد و پانصد مسجد آدینه و مناره کرد دون پلها و میلهای بیابان. (تاریخ سیستان).
گردبادی که علم گشته و برگردانی
در ره عشق تو چون میل زمن مانده بجا.
ابراهیم ادهم.
بر ره دین به مثل میل نبینند و مناره
وز پس دنیا ذره به هوا در بشمارند.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 105).
هر جایگاه که رسید میلها فرمود کردن. (مجمل التواریخ و القصص).
ور بلندی درشت می خواهی
میلی از چل مناره در بر گیر.
سعدی.
- میل فرسنگ، نشانه ٔ فرسنگ. مناری که بر سر هر فرسنگی سازندبرای معلوم کردن مسافت منزل. (از آنندراج):
در بیابان شوق چون مجنون
گردباد است میل فرسنگم.
محمدقلی سلیم (از آنندراج).
ره سر گشتگان پایان ندارد
که باشدگردبادش میل فرسنگ.
سالک یزدی (از آنندراج).
|| مناری که برای راهنمایی مسافران در مرتفعات زمین بنا کنند.
- کوه میلدار، کوهی با میلی از سنگ برآورده بر سر نزدیک امامزاده بارجین به شمال قزوین.
|| هر بنائی مخروطی شبیه به مناره یا شبیه نشانه های فرسنگهای راه که یادبود یا مقصودهای خاص را سازند. مناره. برج مخروطی: به فرمان اسکندر میلی ساخت که بسیار بلند است و آئینه ای به قطر هفت گز درآن میل نشانده... (از حبیب السیر ج 7 ص 34).
- میل خسروگرد، در خسروگرد واقع است که یکی از امرای سلجوقی در سال 505 هَ. ق. آن را ساخته و از ابنیه ٔ تاریخی بشمار است. (از جغرافیای سیاسی کیهان).
|| هر ستونی که زیر سقف نباشد. || نشانی که در میدان جهت چوگان بازی نصب کنند. (از برهان) (ناظم الاطباء).

فارسی به ترکی

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

برخلاف

به وارون

فرهنگ فارسی هوشیار

برخلاف

ناساز باژ گونه ی باژ گونه ی وارونه ی

گویش مازندرانی

میل

وسیله ی سرمه کشی، پاره سیمی که با آن بافتنی بافند، میل –...

فارسی به عربی

میل

بهجه، حانه، خیال، دعامه، دور، رغبه، س، طعم، قائمه، معده، مقعد، میل

معادل ابجد

برخلاف میل

993

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری